سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا ابا صالح المهدی
هر گونه کپی برداری از این وبلاگ حلاله و نوش جونتون .(فقط اون قسمتایی که از جای دیگه آوردم رو حتما با ذکر منبع بنویسید)

حسن بن عبدالله گوید:در زمان غیبت صغرای امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)سلطان وقت مرا به شهر قم فرستاد تا حاکم آن شهر باشم. در بین راه که حرکت می کردیم چشمم به شکاری افتاد و به دنبال آن حرکت کردم تا اینکه از همراهان و لشکریان خود دور شدم و به نهری رسیدم.

در این هنگام اسب سواری که سر و صورت خود را با عمامه ای سبز بسته بود و فقط دو چشمش پیدا بود به سوی من آمد و نام مرا برد و گفت:ای حسن! گفتم چه می خواهی؟ گفت:چرا به ناحیه (مقدسه) اعتنا نداری و خمس مالت را نمی دهی؟ من با اینکه مردی شجاع بودم و از کسی نمی ترسیدم ،از او ترسیدم و گفتم:آنچه را فرمودی انجام می دهم.

فرمود:وقتی به قم رفتی و اموالی به دست آوردی خمس آن را به مستحقین آن بده.

گفتم:اطاعت می کنم.

او عنان اسب را گرفت و من هم برگشتم اما نفهمیدم که از کدام طرف رفت.هر چه این طرف و آنطرف رفتم او را نیافتم.

(محجه البیضاء،جلد 4،صفحه 347و348)






نوشته شده در تاریخ جمعه 92 بهمن 4 توسط صدیقه السادات نوربخش
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin